لحظه دیدار...
بـه فکر نــوازش دست های منی!!!! نبودنت را چرا میگویند...ها...علامت جمع است!!! و خودت می مانی و خودت... سوختن قصه شمع است ولی...قسمت ماست!!!!
نظرات شما عزیزان:
بی آنکــه بدانی این روزها ؛ دلـــم است کــه تنهــا مانــده ...
دست هایــم ، دو تاینــد...
دارم باساعت شنی اندازه میگیرم،
تابه الان یک صحرا گذشته است!!
درحالی که وقتی آنرا با،تن...+...ها جمع میکنی...
شاید این قصه تنهایی ما کار خداست...
آنــــــــــــــقدر سوختم با همه ی بی تقصیری ...
که جهنم نگذارد به تنم تاثیری...!!!
Power By:
LoxBlog.Com |